موجود در انبار
ارسال فوری

آخرین روز جنگ: خاطرات زنی از قلب جنگ 33 روزه اسرائیل و حزب الله

5 (از 2 رای)
نویسنده:
سال نشر:
1402
تعداد صفحات:
112

فروشنده

2 فروشنده دیگر
آلمابوک
ارسال فوری
50,000تومان
افزودن به سبد
ارسال رایگان
ضمانت سلامت فیزیکی
مشاوره حین خرید کتاب (ساعت ۹الی۲۱)

دیگر فروشندگان این محصول

نشر شهید کاظمی
50,000 تومان
خرید محصول
پخش فدک
50,000 تومان
خرید محصول
آخرین روز جنگ، خاطرات واقعی زنی از قلب جنگ 33 روزه اسرائیل و حزب الله است که به قلم رقیه کریمی نوشته شده و در انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است. گاهی ملتی که در وسط میدان جنگ و مقاومت زندگی می‌کنند؛ مقاومت و پایداری جزئی از زندگی عادی آن‌ها می‌شود در صورتی که همان اتفاق از نگاه نویسنده‌ای بیرون از این جامعه یک حماسه و یک رمان و یک داستان بزرگ است. در داستان‌های موجود مربوط به جنگ 33 روز لبنان آنچه بیشتر بر آن تمرکز شده؛ داستان‌های قهرمانی و ایستادگی با نگاهی مردانه است و شاید به این جنگ از نگاه زنانه کمتر پرداخته شده باشد. آنچه در کتاب آخرین روز جنگ می‌خوانیم فقط روایت زندگی یکی از مردم مقاوم در جنگ 33 روزه است، خاطرات زنی که در جنگ 33 روزه در روستای خود باقی مانده است و جنگ را با نگاه یک همسر و یک مادر و از پشت پنجره‌های خانه و زیر باران گلوله و صدای شنی‌های تانک و جنگنده‌ها دنبال می‌کند. خاطراتی که به ما کمک می‌کند در شرایطی که بیشتر شناخت ما از این جنگ حاصل تحلیلات سیاسی و کتاب‌های علمی و بررسی‌ها و پژوهش‌های سیاسی است، با جزئیات زندگی مردم عادی در جریان این جنگ و مقاومت آشنا بشویم.
آسان نبود. شوهرم نبود. روستا زیر آتش بود. راه ها بسته. محاصره بودیم. یعنی می توانستیم از روستا خارج بشویم؟ اصلا کسانی که جانشان را برداشتند و رفتند توانستند از روستا بیرون بروند یا شدند شکار جنگنده ها و هلیکوپترهای آپاچی؟ هر جنبنده ای را می زدند. حالا من وسط جنگ بودم. حامله. ماه نهم. شوهرم نبود و حالا قابله روستا هم رفته بود... *** دست بردم و از گوشه پرده نگاه بیرون کردم. راحت می‌شد از پشت پرده تانک‌هایشان را دید. حالا دل شوره به جانم افتاده بود. یک لحظه دیدم که انگشتانم می‌لرزد. این که با تانک به روستا آمده باشند چه معنی داشت؟ یعنی روستا سقوط کرده؟ حالا چه اتفاقی برای ما می‌افتاد؟ هر لحظه منتظر بودم که در خانه را با لگد بشکنند و لوله سلاحشان را رو به سینه ما نشانه بروند این یعنی اسیر می‌شدیم. حتی فکرش هم دلم را می‌لرزاند. کاش می‌دانستم بیرون این خانه این جنگ لعنتی دارد به کدام سمت می‌رود. این تانک‌ها چکار می‌کنند در روستا. باتری رادیو هم که تمام شده بود و دیگر نمی‌دانستیم چه خبر است. کار از تو سری زدن به رادیو هم گذشته بود. حالا ما بودیم و بی‌خبری و جنگی که تمام عالم آن را دنبال می‌کرد و ما در وسط آن از جزئیاتش بی‌خبر بودیم

برای ارسال دیدگاه لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

ورود یا ثبت‌نام

امکان تحویل در محل

امکان پرداخت در محل

7 روز هفته 24 ساعته

ضمانت اصل کالا

7 روز ضمانت بازگشت وجه

کلیه حقوق محصولات و محتوای این سایت متعلق به نیم فاصله می باشد و هر گونه کپی برداری از محتوا و محصولات سایت غیر مجاز و بدون رضایت ماست.
طراحی و توسعهآلماتک