قرار بود از مسیر ترکیه وارد سوریه بشویم. برنامه عوض شد. از آسمان خوزستان وارد عراق شدیم. دور و ور ساعت ده بود. خلبان هواپیما اعلام کرد: «تو آسمان کربلا هستیم. این نوری که میبینید چراغای حرم حضرت امام حسین و حضرت عباس هستند.» حبیب فقط دعا میکرد.
گفت: «خدایا! مِه خیلی وقته حاسمه وِ ایی ره بیام.» (خدایا! من خیلی وقته میخواستم این راه رو بیام.) با حضرت ابوالفضل نجوا میکرد: «تو بیدی من آوردی وِ ایی رَه.» (تو بودی من رو آوردی به این راه.)