کتاب در جست و جوی شبح، روایت «رابرت بائر» مامور سابق سازمان سی. آی. ای و مسئول پرونده حاج رضوان در این سازمان است که تلاش برای ترور عماد مغنیه یا حداقل پیدا کردن ردپایی از او در دهه 80 میلادی را روایت کرده است.
شهید حاج عماد مغنیه با نام جهادی حاج رضوان فرمانده ارشد نظامی حزب الله لبنان بود که در تاریخ 12 فوریه 2008 (23 بهمن 1386) در منطقه کفرسوسه سوریه به دست تیم ترور موساد اسرائیل به شهادت رسید. کتاب در جست و جوی شبح ناگفته هایی درباره تلاش برای ترور شهید عماد مغنیه است.
کتاب در جست و جوی شبح: روایت رابرت بائر مامور سابق سی آی ای از تلاش برای ترور عماد مغنیه(حاج رضوان)، نوشته رابرت بائر است و با مقدمه محمدعلی صمدی و ترجمه سید سجاد موسوی در انتشارات نارگل منتشر شده است.
قانون شماره 12: قضیه را شخصی کن
پیاد، موشک هل فابر و سلاحهای تیرانداز شاید توهم برتری و پیروزی آسان را به توجد هند اما شرور فقط زمانی واقعا شانس موفقیت دارد که بتوانی با هدفت چشم در چشم شوی.
حساب و کتاب دقیق قتل
تصوری که واشینگتن دوست دارد از ترور مدرن در ذهن ما بسازد، تصور اقدامی باحال بی نقص و با بازدهی عملی بالا است. پهپادهایی ناظر بر همه چیزو متعلق به عصر فضا که مانند پترود اکتیل بر فراز میدانهای جنگ آمریکا برسه می زنند و بی امان، دشمنانش را شکار میکنند عملاً به همه ما وعده داده اند که هیچ چیز از دید دوربینها یا موشکهای یک پهپاد در امان نیست. این یعنی هرکس که یک «» روی سرش باشد و مرتکب حماقتِ حضور در فضای باز بشود زمان زیادی زنده نخواهد ماند. شاید اینها محاسباتی بی رحمانه به نظر بیایند اما نکته این جاست که به ما میگویند پهپادها بدون اشتباه، گناهکار را از بی گناه شخیص می دهند.
یک ترور تمیز، انگیزه قوی به تو میدهد بیروت، دسامبر 1986: جناب سرهنگ یک تکه کاغذ از جیب روی سینه اش بیرون آورد، تاهایش را باز کرد آن را روی میز قهوه خوری بین مان گذاشت و با دست صافش کرد. بلند شدم و چراغ روی میز را نزدیک تر آوردم تا نور بیشتر شود. نقشه ای نظامی از مرکز بیروت بود یک نفر خط سبز را با مداد روغنی ضخیم آبی رنگ روی نقشه کشیده بود.
سرهنگ ظاهر خاصی داشت لاغر بود موهای روی شقیقه اش کم کم داشت خاکستری میشد فکی محکم و یونیفرمی شق و رق داشت. تنها نداشتن یک سبیل نظامی توی چشم میزد سنی مذهب و اهل شمال بود و تیپ پیاده نظام تحت امرش آن زمان به صورت چرخشی در خط سبز استقرار داشت.
گفت: اینجا را ببین با انگشتش خط سبز را دنبال کرد تا جایی که خط مانند مشتی که در پرده فرو رفته باشد، وارد منطقه مسیحیان میشد گفت: می خواهم این جا را صاف کنم. نظر تو چیست ؟ یک لحظه طول کشید تا دو ریالی ام بیفتد که دارد از من اجازه میگیرد برای صاف کردن خط سبز، یک حمله نظامی را آغاز کند.
یک ترور تمیز، انگیزه قوی به تو میدهد بیروت، دسامبر 1986: جناب سرهنگ یک تکه کاغذ از جیب روی سینه اش بیرون آورد، تاهایش را باز کرد آن را روی میز قهوه خوری بین مان گذاشت و با دست صافش کرد. بلند شدم و چراغ روی میز را نزدیک تر آوردم تا نور بیشتر شود. نقشه ای نظامی از مرکز بیروت بود یک نفر خط سبز را با مداد روغنی ضخیم آبی رنگ روی نقشه کشیده بود.
سرهنگ ظاهر خاصی داشت لاغر بود موهای روی شقیقه اش کم کم داشت خاکستری میشد فکی محکم و یونیفرمی شق و رق داشت. تنها نداشتن یک سبیل نظامی توی چشم میزد سنی مذهب و اهل شمال بود و تیپ پیاده نظام تحت امرش آن زمان به صورت چرخشی در خط سبز استقرار داشت.
گفت: اینجا را ببین با انگشتش خط سبز را دنبال کرد تا جایی که خط مانند مشتی که در پرده فرو رفته باشد، وارد منطقه مسیحیان میشد گفت: می خواهم این جا را صاف کنم. نظر تو چیست؟ یک لحظه طول کشید تا دو ریالی ام بیفتد که دارد از من اجازه میگیرد برای صاف کردن خط سبز، یک حمله نظامی را آغاز کند.